Just Just Just Ss501


Just Just Just Ss501

هرچی راجع به دابل اس


Red line Ep.7

RED LINE (Ep 7)

)) جونگ مین ((

اون واقعا می نیو بود؟ نه حتما اشتباه می کنم.ولی نه خودش بود.اونم تا منو دید شوکه شد. اه لعنتی دیگه نمیخوام بهش فک کنم.من تازه داشتم به نبودش عادت میکردم.تازه داشتم فراموشش میکردم.پس چرا دوباره اینطوری دیدمش؟

-: خدااااااااا چرا نمیذاری فراموشش کنم؟ چرا با اینکه اون دوسم نداره ولی من انقد دارم عذاب میکشم؟

اون دوسم نداره پس چرا من هنوز بهش فک میکنم؟ هه مسخره س.اون حتی به من فکر هم نمیکنه.الان هم چون یاد قبلنا افتاد اونجوری شد.فقط چون از دیدن من انقد تعجب کرده بود...

بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش تصمیم گرفت برگرده خونه

وقتی رسید همه جا تاریک بود.انگار همه خواب بودن.آروم و بی سرو صدا رفت تو اتاقش.حتی برق هم روشن نکرد و لباسشم عوض نکرد و رفت رو تختش و خوابید

نصفه شب غلتی زد ک احساس کرد خورد به یه چیزی. با دستش لمسش کرد و فهمید که یه آدمه...یه دختر...

-: هی سویانگ اذیتم نکن دیگه

با شنیدن این صدا یهو از جاش پرید و رفت برقو روشن کرد.می نیو یه ذره چشماشو باز کرد و با تصویر تار جونگ مین روبرو شد

-: ت...تو...اینجا چی کار میکنی؟

-: این سوالو من باید ازت بپرسم. تو تو اتاق من چی کار میکنی؟

-: خب...من...میخاستم بخابم...کیو...کیو جونگ گفت...ک بیام اینجا

-: عالیه.اجازه ی اتاق منم کسه دیگه ای میده

-: ببخشید

-: اگه نبخشم چی؟

با گفتن این حرف می نیو عصبانی شد و چشاش پر خون شد

-: من میرم خونه

و با عجله از اتاق بیرون رفت.جونگ مینم دنبالش راه افتاد

-: هی وایسا کجا میری؟

-: میخوام برم خونه.زنگ بزن آژانس {یادش رفته نصفه شبه!}

-: شوخی میکنی؟ یه نیگا به ساعت بنداز.من الان آژانس از کجا پیدا کنم؟

-: به من ربطی نداره.من همین الان باید برگردم

-: من میرسونمت

-: عمرا

-: ساکت شو همرام بیا

می نیو اخماشو کرد تو هم و روشو برگردوند.جونگ مینم رفت سمتش و دستشو کشید و با خودش برد بیرون و سوار ماشینش کرد و راه افتاد

-: هی داری چی کار میکنی؟ منو همین الان پیاده کن {وا خو خودت پیاده شو!}

-: همون یه بار به حرفت گوش دادم بسه

-: منظورت چیه؟

-: بیخیال

)) می نیو ((

دیگه هیچ حرفی نزدیم.ولی یه چن دیقه ک گذشت احساس کردم چشاش هی داره بسته میشه.معلوم بود خوابش میومد ولی سعی میکرد بیدار باشه

-: ببین.تو خوابت میاد

-: نه خوابم نمیاد

-: پیاده شو من رانندگی میکنم

-: گفتم ک.خوابم نمیاد

-: از چشات معلومه.پاشو دیگه

-: نمیخوام.خودم میرونم {ایش خب شیما بت میگه پاشو پاشو دیگه ای بابا!}

-: پسره ی یه دنده ی لجباز...هیییییییییییی جلوتو نگاه کن

داشتیم میخوردیم به ماشین جلویی ک اون پیچید و نخوردیم بهش

-: همین الان وایسا.نگاه کن داشتی هردومونو به کشتن میدادی

-: اَه ساکت شو دیگه

جیغ بلندی کشیدم: جونگ هواااااااااااا {ای جانم اسم!}

یهو ترمز کرد و پرت شدم جلو و لی نخوردم ب شیشه.نگاش کردم.بهم خیره شده بود

-:ت...تو...چی گفتی؟

سعی کردم یه ذره صدامو پایین تر بیارم.با لحن آرومی گفتم: خیله خب.حالا پیاده شو من میرونم

نگاهشو ازم ورداشت و دوباره راه افتاد.این دفه با سرعت داشت میرفت.به اولین بریدگی ک رسید دور زد.

-: داری چی کار میکنی؟ کجا میری؟

ولی اون هیچ جوابی نداد

-: هی وایسا بهت میگم وایسا مگه با تو نیستم؟

ولی اون هیچ نگفت.منم ترجیح دادم ساکت بمونم

بعد از چن دیقه دیدم ک منو آورده خونه ی خودشون

-: چرا دوباره منو آوردی اینجا؟ {شیما دقت کردی چقد چرا چرا میکنی؟}

بازم هیچی نگفت

-: فک کنم با تو داشتم حرف میزدم

-: منم فک کنم با تو داشتم حرف میزدم

-: چی؟

-: منم اون روز داشتم باهات حرف میزدم ولی خب...

باز عصبی شدم و زودتر از اون رفتم داخل.داشتم میرفتم سمت مبل ک گفت: برو بالا بخواب

-: خواب نمیاد

-: ولی من خوابم میاد.پس برو بالا بذار من اینجا تنها باشم

با عصبانیت رفتم تو اتاقش و درو محکم کوبیدم به هم.قبل از اینکه بخوابم درو قفل کردم و بعدش رفتم دراز کشیدم

 


نظرات شما عزیزان:

آهو
ساعت11:26---17 اسفند 1390
هانی ببخشید نیومدم تو تحریمم بد جور الانم یواشکی اومدم
پاسخ:خواهش میکنم آجی اکشال نداله!


setareh
ساعت19:32---16 اسفند 1390
راستی هانی تولدت با بابام تو یه روزهپاسخ:وااااااای چ جالبببببببببببببببب!

setareh
ساعت19:25---16 اسفند 1390
هه هه اشکال نداره گلم من که گفتم اشکال نداره تو خودتو ناراحت نکن من زیاد ناراحت نشدم ولی ستی(بهترین دوستم)اعصبانی شد گفت یااااا نفس کش بگو کدوم.. بهت این حرفو زذه برم ادمش کنم (دوستمه دیگه چه می شه کردپاسخ:هه هه خودم میدونم اشکال نداره D: بله دیگه درک میکنم!!

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: Hani_Hyungi_Admin | تاريخ: سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |